دیدگاه   
 
رستوران ایرانی 21:27 یکشنبه 7 دی 1393
2
 م حسینی
م حسینی سلام
جالب بود.کلا ایرانی جماعت زرنگ و خلاقه.مثبت و منفی هم نداره.

اخبار روز دنیا همرا با مطالب خواندنی دروبلاگ ما
قلب های آبی منتظر
http://hamsangarh.blogfa.com/
حرفهای ناگفته 00:08 سه شنبه 2 دی 1393
0
 م حسینی
م حسینی علی آباد شهر سردارشهید احمد شکی.
اگر من بزرگ نمی شدم 22:02 پنجشنبه 27 آذر 1393
0
 م حسینی
م حسینی بله فریاد یا امام زمان عج مهندس نجاتمان داد و  امداد اقا را آنجا دیدم و گرنه راننده کامیون که خواب بودو نصف ماشین مچاله شد.البته درمسیر بحث ها و حدل هایی بین من و مهندس شد که بماند...
گاهی 19:18 پنجشنبه 27 آذر 1393
0
 م حسینی
م حسینی
jcalfa5k6k6t5zae882g.jpg
http://uploadco.ir/viewer.php?file=jcalfa5k6k6t5zae882g.jpg
خورشید به سوگ مصطفی میگرید/ مهتاب به حال مجتبى میگرید
در مشهد دل چه كربلایى برپاست/قومى به شهادت رضا میگرید
 رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و آفتاب هشتم امامت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) تسلیت باد
نمیدانم شنیدید یانه غلام عادلجو فرهنگی با اخلاص محلمان براثر تصادف دار فانی را وداع گفتند.شادی روحش فاتحه مع الصلوات.


اگر من بزرگ نمی شدم 19:14 پنجشنبه 27 آذر 1393
0
 م حسینی
م حسینی سلام.ممنونم

یکبار دیدمش انگار.عکسش را بگزارید.بعدا یه رونوشت از داستان تصادف من و مهندس در راه برگشت از تهران میزارم.یکبار این قضیه رو شب میلاد امام زمان عج وقتی مجری یک برنامه بودم تعریف کردم.البته اسم نگفتم.اگر هم می گفتم نمیشناختن.

بگو خدا با ماست 22:59 سه شنبه 25 آذر 1393
0
 م حسینی
م حسینی
سلام

خدایـا بـفهمـانـم کـه بـی تـو چـه میشـوم امـا نشـانـم نـده!!!
خدایـا هـم بـفهمـانـم و هـم نشـانـم بـده کـه بـا تـو چـه خـواهـم شـد!!!

دکتر شریعتی
ساده ام 22:30 یکشنبه 23 آذر 1393
0
 م حسینی
م حسینی
images?q=tbn:ANd9GcRtHqc9ZdDd1JGMNatgu-4
ساده بگم ساده بگم
ساده بگم داهاتیم
اهل همین نزدیکیا
همسایه روشنیا
همخونه تاریکیا

ساده بگم ساده بگم
بوی علف میده تنم
هنوز همون داهاتیم 
با همه شهری شدنم
با همه شهری شدنم

باغ غریب ده من 
گلای زینتی نداشت
اسب نجیب ده من
نعلای قیمتی نداشت
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم
برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم

دنیایی که دیدن اون
اگر چه مثل قدیما
راه درازی نداره
اما می دونم که دیگه
دنیای خوبه سادگی
به من نیازی نداری

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم
برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم

ساده بگم ساده بگم
ساده بگم داهاتیم
اهل همین نزدیکیا
همسایه روشنیا
همخونه تاریکیا
ساده بگم ساده بگم
بوی علف میده تنم
هنوز همون داهاتیم 
با همه شهری شدنم
با همه شهری شدنم

باغ غریب ده من 
گلای زینتی نداشت
اسب نجیب ده من
نعلای قیمتی نداشت
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش
اما همون چار تا دیوار
با بوی خوب کاه گلش
اما همون چنتا خونه
با مردم ساده دلش

برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم
برای من که عکسمو
مدتیه تو آب چشمه ندیدم
برای من که شرقیم
از اون هوا دل بریدم
چه بد، چه حیف 22:27 پنجشنبه 20 آذر 1393
1
 م حسینی
م حسینی
سلام.جالب بود.

امام صادق-ع: آسمان چهل روز در عزای حسین-ع گریست . . .

اربعین حسینی برشما و خانواده ی محترمتان تسلیت[گل][گل]
گرگ ها هرگز گریه نمی کنند 16:36 سه شنبه 25 آذر 1393
0
 م حسینی
م حسینی توبه گرگ مرگه !
آورده اند که ... 
گرگ پیری بود که در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینکه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه کند . به همین قصد هم به راه افتاد .
در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه کرد ، اسبی را دید که در مرغزاری می چرد . 
پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه کنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم که در این راه با من شریک بشوی ؟!
اسب گفت : که از دست من چه کاری بر می آید ؟ 
گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی کنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا کنم و هم اینکه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این کار خودت به همنوعان خود کمک می کنی . 
اسب برای نجات جان خود بفکر حیله افتاد و رو به گرگ کرد و گفت : عمو گرگ ! 
من آماده ام که در این کار خیر شرکت کنم و خودم را قربانی کنم . 
اما دردی دارم که سالهای زیادی است که ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره کنی ،‌بعد مرا قربانی کنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می کنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج کند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یک نعلبند نادان رفتم که سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد . 
از تو می خواهم که نزدیک بیایی و زخمهای مرا نگاه کنی . 
گرگ گفت : بگذار نگاه کنم ، اسب پاهایش را بلند کرد و چنان لگد محکمی به سر گرگ زد که مغزش بیرون ریخت ، گرگ که داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟ 
اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه کند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت تو به گرگ مرگ است .
1
2
3
4