دیدگاه   
 
تحلیل خرپای صفحه ای تحت وب به همراه راهنما 18:50 پنجشنبه 13 مرداد 1390
6
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری با تشکر بسیار جالب بود آقای مهندس فراهانی - پاینده باشید
خسته شدم از این زندگی یکنواخت 18:49 پنجشنبه 13 مرداد 1390
3
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری بله -واقعا طراحی جالبیه - ممنون از توجه شما دوست عزیز
اصول طراحی دیوار حایل 00:22 سه شنبه 11 مرداد 1390
6
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری باید کتاب مفیدی باشه چون دیوار حایل سازه های هستند که کمبود منابع در این زمینه هست البته اگه به آیین نامه ایکه طراحی با آن صورت گرفته اشاره می شد خیلی بهتر بود - بهر حال ممنون از شما آقای مهندس سامانی
10 جنگل باشکوه جهان 18:16 دوشنبه 10 مرداد 1390
3
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری جالب بود
لباس فارغ التحصیلی 18:15 دوشنبه 10 مرداد 1390
4
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری بسیار عالی بود - ممنون
کوهی در ایران با توان درمان ایدز 18:14 دوشنبه 10 مرداد 1390
10
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری منم نشنیده بودم - ولی آقای مهندس اگه منبع ذکر می کردین خیلی بهتر می شد پاینده باشید
قابلیت جالب در شیشه خودرو 18:12 دوشنبه 10 مرداد 1390
5
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری خیلی جالب بود ممنون آقای مهندس
ساختمان آخر روحتما ببینید 17:08 یکشنبه 9 مرداد 1390
6
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری ممنون از توضحاتتون جناب مهندس افتخاری - و سپاس از توجه دوستان عزیز
آقای دکتر محمد مصدق 11:18 پنجشنبه 6 مرداد 1390
2
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری روحش شاد ویادش گرامی
به یاد پدرم 19:22 چهارشنبه 5 مرداد 1390
17
 حمید  بناپورغفاری
حمید بناپورغفاری
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند
ترا به نام صدا می‌کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من
چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام
چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام
به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است
دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

شعر از زنده یاد فریدون مشیری
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30