دیدگاه   
 
شاهنامه 22:01 چهارشنبه 18 اسفند 1389
9
 ش ب
ش ب با سلام
بسیار ممنون از ارسال این مطلب.
امید که جوانان ایرانی ابتدا قند شیرین پارسی را بچشند و سپس در جستجوی شیرینی های ادبیات غرب باشند . چون یک اثر اگر ترجمه شود از شیرینی های آن می کاهد .
خدا را شکر که شیرینی کلام این بزرگوران را ما می توانیم به واسطه پارسی زبان بودن بچشیم.
علاقه مندان اگر به جلسات آنلاین مثنوی و غزلیات مولانا علاقه داشته باشند می توانند به لینک زیر مراجعه کنند.
http://masnawi.persiangig.com/
این متن از نوشته‌های مرحوم قیصر امین‌پور می‌باشد 16:57 چهارشنبه 18 اسفند 1389
9
 ش ب
ش ب با سلام
ممنون
بد نیست نظر دکتر علی شریعتی را نیز در باره دسته بندی انسانها بدانیم.

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرق در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
کوتاهتر شدن روز ها 00:56 دوشنبه 16 اسفند 1389
6
 ش ب
ش ب با سلام
آفرین به همت جنابعالی در ادامه تحصیل
موفق باشید.
ترفند IT 21:19 شنبه 14 اسفند 1389
3
 ش ب
ش ب مفید بود ممنون
دنیا از آسمان 14:06 آدینه 13 اسفند 1389
5
 ش ب
ش ب با سلام
بسیار زیبا بود.
ممنون
لطفا استخاره نکنید.الان فوروارد کنید 00:59 پنجشنبه 28 بهمن 1389
6
 ش ب
ش ب با سلام
در یک برنامه تلویزیونی می گفتند که ویروس ایدز احتیاج به محیط زنده دارد تا منتقل شود و در چنین شرایطی نمی تواند زنده بماند و مبتلایان به این ویروس پس از مرگ و خاکسپاری دیگر خطری ندارند.
با تشکر
شهریار و دخترش در کنار نیما یوشیج و پسرش / عکس 21:55 چهارشنبه 18 اسفند 1389
10
 ش ب
ش ب با سلام
بسیار ممنون از ارسال عکس
استاد شهریار پیامی به انیشتن در باره بمب اتم دادند که از شنیدن آن بسیار منقلب شد.

شهریار یکی از نوابغ زمان خود بود و در رشته پزشکی تحصیل کرد ولی بعد از مدتی متوجه شد که پزشکی روح بزرگ او را سیراب و ارضاء نمی کند و به همین خاطر به شاعری که رشته مورد علاقه اش از زمان کودکی بود روی آورد و در شاعری و پاکبازی به درجه ای رسید که برای مولای متقیان امام علی (ع)شعر گفت و امام علی(ع) نیز شعر او را شنید و لذت برد( همان داستان معروف). اما شعر شهریار خطاب به انیشتین درباره بمب اتمی ....


خود استاد شهریار می فرمودند:

" چنان منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام مگردان."

آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند ((پیام به انشتین)) آفریده میشود.





این شعر به قدری روان و منسجم و صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی کنم هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در برابرش باشد.



بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای مامور میشوندکه شعر را به انیشتین برسانند. از مسئولین و محافظین اش ، وقت می گیرند. روز موعود فرا میرسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمیخیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:" به دادم برسید" بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.

دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوصش قدم می زند. گویا تا آخر عمر هم همیشه غمگین بوده است. تا اینکه در سال 1955 میلادی برابر با 1334 شمسی زندگی را بدرود می گوید. جنازه اش بنا به وصیت خود، سوزانده و خاکسترش مدفون می گردد.



و این هم آن شعر فوق العاده :





انشتن[انیشتین] یک سلام ناشناس البته می بخشی ،

دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی

نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان

فشرده زیر بازو شاخه های نرگش[نرگس] و مریم

از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند

زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها

دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید

در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.

درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه

سر از زانوی استغراق خود بردار

به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، دربگشا

اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،

به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را

به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.



نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی

به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام

به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو

که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را

انشتن آفرین بر تو ،

خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی

زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد

حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد

بهشت روح علوی هم که دین می کفت،[می گفت] جز این نیست

تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را

انشتن ناز شست تو!

نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست

اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست

به چشم موشکاف اها[اهل] عرفان و تصوّف نیز

جهان ما حباب روی چین آب را ماند

من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،

جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم

اصالت نیست در مادّه.



انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس

حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد

انشتن اژدهای جنگ ....!

جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد

دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد

دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد

چه می گویم؟

مگر مهرو وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟

مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟

مگر یک مادر از دل ((وای فرزندم)) نخواهد گفت؟

انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت

نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن

سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور

نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد

زمین، یک پایتخت امپراطوریّ وجدان کن

تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را

انشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟

حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را

به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.

انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن

کنار هم ببین موسا و عیسا و محمّد را

کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن

و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.

انشتن بازهم بالا

خدا را نیز پیداکن.
زخم هاى دوست داشتنى 21:48 چهارشنبه 4 اسفند 1389
8
 ش ب
ش ب با سلام
زیبا بود - شعر زیر هم با این داستان قرابت دارد.

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

هرکجا بیندم‌ از دور کند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

با نگاه‌ غضب‌ آلود زند
بر دل‌ نازک‌ من‌ تیری‌ خدنگ‌

مادر سنگدلت‌ تا زنده‌ است‌
شهد در کام‌ من‌ و تست‌ شرنگ‌

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ ترا
تا نسازی‌ دل‌ او از خون‌ رنگ‌

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌ بی‌ خوف‌ و درنگ‌

روی‌ و سینه‌ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌ سینه‌ تنگ‌

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌
تا برد زاینه‌ قلبم‌ زنگ‌

عاشق‌ بی‌ خرد ناهنجار
نه‌ بل‌ آن‌ فاسق‌ بی‌ عصمت‌ و ننگ‌

حرمت‌ مادری‌ از یاد ببرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ زبنگ‌

رفت‌ و مادر را افکند به‌ خاک‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ‌

قصد سرمنزل‌ معشوق‌ نمود
دل‌ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ‌

از قضا خورد دم‌ در به‌ زمین‌
و اندکی‌ سوده‌ شد او را آرنگ‌(آرنج)

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز
اوفتاد از کف‌ آن‌ بی‌ فرهنگ‌

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ‌

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهنگ‌:

آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ‌
51