دیدگاه   
 
ماشین یعنی این 23:02 دوشنبه 4 مهر 1390
7
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار حالا hammer3 رو ببین چی میشه!
این یکی ورژن جنگی شه که تو ارتش آمریکا خیلی استفاده میشه.
یک هدیه کوچولو برای تو 22:55 دوشنبه 4 مهر 1390
4
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار ممنون آقای مهیاری واقعا لذت بردیم.خیلی باحال بود.
دنیای رنگها 22:48 دوشنبه 4 مهر 1390
3
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار خیلی زیبا و شاد بود، ممنون.
100 حقیقت زندگی 22:38 دوشنبه 4 مهر 1390
5
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار ده ستت خوش بی به ریز وه فا.
دنیای زیبای من 22:32 دوشنبه 4 مهر 1390
3
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار فتبارک الله احسن الخالقین
داستان جالب قصر پادشاه 17:57 یکشنبه 3 مهر 1390
4
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار چند احتمال وجود داره:
1- پادشاه قبل از مرگش راز رو به نزدیکانش گفته باشه.
2- سنمار راز رو به چند نفر دیگه هم گفته باشه.
3- موقعی که سنمار داشته راز رو به پادشاه میگفته، یکی شنیده باشه (همون ضرب المثل قدیمی خودمون که میگه دیوار موش داره، موش هم گوش داره)
و ...
فرشته های کوچولو 23:28 پنجشنبه 31 شهریور 1390
8
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار واقعا زیبا بودن مرسی. خاطراتم رو زنده کردین خیلی ممنون.


باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”


مجد الدین میرفخرایی (گلچین گیلانی)
کاریکاتورهای منتخب 23:20 پنجشنبه 31 شهریور 1390
7
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار خیلی جالب بود.
تبدیل انسان به الماس 23:15 پنجشنبه 31 شهریور 1390
5
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار ممنون مهندس جان، مطلب جالبی بود ولی کل متن ارسالی تون به هم ریخته ست. کاش یه خورده ویرایش کرده بودین.
نرم افزار بار گذاری 23:09 چهارشنبه 30 شهریور 1390
6
 هیوا آتشبار
هیوا آتشبار ممنون مهندس جان فایل اکسل خیلی خوبیه. شاد و سرزنده باشی.
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10